توجیه و قضاوت نکنیم…

ساخت وبلاگ
امروز سوار يه ون تاكسى شدم...
خانومى كه اخرين نفر سوار شد (عجله داشت) مجبور بود نزديك در وايسه چون ديگه جاى نشستن نبود...

يه اقايى پاشد و جاشو داد به خانوم و خودش وايساد، با هزار اصرار از اون و دوهزار بار تشكر از خانوم...

خانومه وقتى مى خواست حساب كنه خيلى اروم به راننده گفت: ''اين اقا رو هم حساب كنيد...'' و خودش وسط راه پياده شد...


موقعى كه رسيدم ته مسير ديدم اقاهه داره كرايه ميده ...

به گمونم راننده يادش رفته بود...

چقدر زود يادمون ميره...

 

وقتى كه پياده شدم رفتم به سمت راننده...

 

نمى دونم چرا حس كردم راننده هول كرد وقتى به سمتش مى رفتم...

 

ازش پرسيدم: ''ببخشيد آقا! اين مسير برگشت هم داره؟''

گفت اره از همينجا هر روز سوار مى كنيم به سمت ونك...

 

 

سفر زندگی...
ما را در سایت سفر زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7mrbiria7 بازدید : 277 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:29